نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

موهای سرگردان

موهام رو شونه کردم و دارم شونه رو از موهای بیجون خالی میکنم نیکی نگاه میکنه و به موها دست میزنه و میپرسه این چیه میگم مامانی اینا موها کنده شده ن که باید بریزم آشغالی فوری از دستم میگیره و میندازه آشغالی بعد میاد سراغم و موهام رو میکشه زیر فشار موها میپرسم پیکار میکنی ول کن میگه آشال عمو (یعنی بندازم آشغالی عمو(سرایدار) بیاد ببره) بعد شروع میکنه موهای خودشو میکنه که شاید چیزی گیرش بیاد و روانه آشغالی کنه
18 آذر 1391

دایی امید

این موضوع واسه چند ماه پیشه اما خالی از لطف نیست بگم نیکی با دایی مشغوله بازیه دایی هم بازی میکنه هم به تلوزیون نگاه میکنه واسه نیکی شیر درست کردم میدم به دایی میگم همینجور که کنارت دراز کشیده بذار دهنش بخوره میرم آشپزخونه و برمیگردم میبینم شیشه خالیه با تعجب میگم به این سرعت خورد؟ میگه نه میخواستم امتحان کنم ببینم مزه اش چه جوریه خوشمزه بود مزه شیر میداد ...
16 آذر 1391

لاک

همه دختر بچه ها(و شایدم پسرها هم) لاک دوست دارن عزیزجون اومده خونمون واسه اینکه کیف عزیز رو از دست نیکی نجات بدیم میگم بیا بهت لاک بدم از خوشحالی لاک رو میگیره و میدوه سمت بابام که جدیدا به شیرینی تمام فامیلیش رو صدا میکنه میدونه اون هر چی بگه بدون چون و چرا قبول میکنه چند بار تاکید میکنم که لاک رو به نیکی ندید فقط خودتون بهش بزنید ،اون میریزه و اون یکی فرش رو با لاک رنگ کرده باز وقتی میرم آشپزخونه صدای بابام رو میشنوم که میگه آستون بیار برمیگردم میبینم که فرش کرم رنگ پذیرایی دارای گلهای قرمز و گلی رنگ شده ...
16 آذر 1391

بازم شیطونی

نشستیم تو هال و مشغول غذا خوردن نیکی یه کم به هم ریخت و چون سیر بود بلند شد و رفت تو اتاق میرفت میومد دست به دهنش میکشید و حرفی نمیزد باباش رفت دنبالش و متوجه چیزی نشد دفعه بعد من یواشکی رفتم اتاق تاریک بود و به 2جایی که معمولا نیکی میره اونجا نگاه کردم(کتابخونه و لباساش) نبود صدای مشما میومد برگشتم دیدم یا خدا نیکی رو چرخ خیاطی ایستاده و داره به کیف من که مثلا خواستم از دستش قایم کنم دست میزنه کجا ؟ رو میزی که ارتفاعش تا سینه من میرسه ________________ سرم درد میکنه و دراز کشیدم تقریبا بیست دقیقه ای میشه باباش منو صدا میکنه و  میگه این چیه اینجا ریخته بلند میشم و میام میبینم تمام بطری محلول صورتم رو رو شلوار و صورت رو زمین خالی ...
15 آذر 1391

این روزا چی میگذره

دختر قشنگم باهوش من که هرچیزیو میپرسی و زود تکرار میکنی شدی عین طوطی شیرین زبون من همین شیرین کاریات دلمو واست میلرزونه خوشگلم این چند روز آلودگی هوا زیاد شده و مدارس و اداره ها رو تعطیل کردن 2شنبه میخواستیم بریم کلاس ولی بابایی گفت هوا آلوده است بیرون نبرش منم گوش دادم و خونه موندیم بماند که تو خونه بند نمیشی و یه سره لباسات رو میریزی زمین و میاریشون و میگی دد زنگ زدم به عسل و کلی باهاش حرف زدی و الکی هی تعریف میکنی و میخندی اونروز هم رفته بودیم بیرون هی با خودت تکرار میکردی نیکی بیا نیکی بیا و کلی باعث شدی مامانی بخنده دندون باباجان هم چند هفته پیش شکست و رفت دکتر و درستش کرد ولی حالا هی دندون نشون میدی و میگی ششست با حالت خیلی حیر...
15 آذر 1391

بازی روزگار

ربطی به وبلاگ نداره ولی دوست دارم بزرگ شدی بخونیش عزیزم بازی روزگار از دل‌نوشته‌های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران) بازی روزگار را نمی‌فهمم! من تو را دوست می‌دارم ... تو دیگری را ... دیگری مرا ... و همه ما تنهاییم! داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسان‌ها فنا می‌شوند، این است که آنان از دوست داشتن باز می‌مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی‌آوریم، پس بیاییم آنچه را که به دست می‌آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی‌شود، بلكه آنچه عاشقش می‌شود در نظرش زیباست! انسان‌های بزرگ دو دل دارند؛ دلی که درد می‌کشد و پنهان است و دلی که میخن...
12 آذر 1391

دستش به دستگیره در میرسه

و....... بیچاره مون کرده بسکه در رو باز و بسته میکنه و امان از وقتی یه نفر خواب باشه رسما دیوانه میشه از صدای در کلا فک کنم یه زمینه وسواس هم از بابش به ارث برده حالا این در مورد در اعمال میکنه هر دری رو میبینه بازه میبنده و معمولا اگه بریم تو یه اتاق و در رو ببندیم خوشش نمیاد فعلا شده دربان هر کسی هر جا میخواد بره در رو براش باز و بسته میکنه در بزنن ایشون باید در رو باز کنن (این در مورد موبایل و تلفن هم هست که تا هرکدوم زنگ میخوره میدوه و میگه ایشی یعنی گوشی و دستش برسه میاره میده به صاحبش گاهی هم نمیده و دوست داره خودش حرف بزنه) ...
12 آذر 1391

فرهنگ لغت در 22ماه و ...روز

انا = انار دسّه = دسته لژ = رژ عدیش = عزیز عزی = عزیزی(بابام رو جدیدا اینجور صدا میکنه) آسا = آتوسا عس = عسل باژی = بازی مامایی بیا = اینم که ورد زبونشه و هی میگه مامانی بیا چخ منه = چرخ منه (مثل اینکه داره کم کم 2کلمه ای و 3کلمه ای رو هم یاد میگیره) داوو = داوود جیبش = کیف جیو = جیب آدا ( و گاهی هم فادا یا فاطا)= فاطمه بَیا = بهار ( اسم دختر همسایمون) مایی = ماهی(که خیلی دوست داره) مُغ = مرغ خلاصه کم کم تو حرف زدن داره راه میفته و کلمه ها رو هم آوایی میکنه فک کنم بعدا تبدیل به یه رادیوی 24 ساعته بشه
11 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد